سارایسارای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

㋡ღ♥ღنیـ نیـ گوگولیـ ما سارایღ♥ღ㋡

بدون عنوان

سارای جونی الان خونه ی ماست.سارای خیلی خیلی با نمک شدی عزیزم.مامانم موهاتو کوتاه میکرد کلی گریه کردی و من جیگرم کباب شد.چشمات قرمز شده بود.هر چیزی که برات عجیب باشه با یه لحن بامزه میپرسی:نـــَمــنَدی؟؟؟ الانم نشستی کنارم و نمیذاری تایپ کنم هی دست میزنی به کیبورد میگم دستتو بکش اصلا انگار نه انگار انقدر با نمک شدی که حد نداره تا یه آهنگی میاد میرقصی و ادا درمیاری و خیلی هم خنده رو هستی.فقط اصلا غذا نمیخوری و کلی دنبالت میفتیم و هزارتا وعده وعید میدیم تا شما لطف کنی و یه قاشق غذا بخوری. سارای عزیزم دوست دارم ...
10 بهمن 1391

دخترعمه نوشت

سارای امروز رفته مسافلت.خونه ی مامان بزرگم و آناش.منم میخواستم برم ولی نشد.الان فکر کنم تو راه باشن.سارای دیگه مثل قبلا گریه نمیکنه و به همه میخنده.اون روز رفته بودن آرایشگاه به همه میخندید.مامانم میگه من ذوق میکردم که عمشم بهم میخنده نگو این سرتقه به همه میخنده. الان تو راه به احتمال قوی مامانش در حال تعویض مای بیبی باشه. در ضمن سارای علاقه ی زیادی به جمله ی کجا بودی پیدا کرده.وقتی میگم سارای کشا بودی دخمل؟نیشش باز میشه و همچنان در تشخیص جهت مشکل داره. بعضی وقتا باباش میترسوندش کلی میخندیم. من الان خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــلی داره حسودیم میشه بهش چون رفته خونه ی مامان بزرگم اینا من به خاطر درسا ن...
10 آذر 1390

اولین پستـ

سهلامـ من دیشبـ رفتهـ بودمـ پیشـ سارایـ جوجوییـ. خیلیـ خوشـ گذشتـ.سارایـ دارهـ همینجوریـ تند و تند بزرگـ میشهـ .الهیـ ففاشـ چمـ دیشبـ بغلـ منـ نشستهـ بود زل زدهـ بود بهـ من . وووووِیـ دلمـ میخواد بگیرمـ گازشـ بگیرمـ مامانمـ مشغولـ صحبتـ شد یهو دیدیمـ کلهـ یـ سارایـ از بالشـ افتادهـ!صداشمـ در  نمیاد همچینـ بهـ خودشـ پیچیدهـ بود پیشونیشـ چسبیدهـ بود بهـ انگشتـ شستشـ کلیـ خندیدیمـ همیشهـ نخوردهـ مستهـ قلبونشـ بسمـ دلمـ واسشـ یهـ ذرهـ شدهـ دیروز خرابـ کاریـ کردهـ بود رو لباسـ باباشـ.سر تا پا! وقتیـ باباشـ حرفـ میزنهـ همینجوریـ زلـ میزنهـ بهـ باباشـ یکیـ نیستـ بگهـ جوجو کسیـ ب...
12 مرداد 1390
1